سفر رسمی نیویورک

 

فرصتی اندک برایم پیش آمد تا چشم دیدم را ازشهرزیبایی نیویورک و بخشی از برنامه هایم در طی این سفر رسمی دراین شهر را مکتوب کرده وبا شما عزیزان شریک سازم.

نیویورک شهر بزرگ و با جمعیت انبوه است که آسمان خراش های زیادی را که چهره خاص به این شهر بخشیده است، در خود جا داده اند. موجودیت مرکز اصلی سازمان ملل متحد، بازار بورس نیویورک و مجسمه آزادی که از مهمترین نماد ایالات متحده آمریکاست جاذبه های سیاسی، اقتصادی فرهنگی خاص را برای این شهر به ارمغان آورده است. این شهر، به دلیل اهمیت ویژه سیاسی، اقتصادی وفرهنگی که دارد به عنوان پایتخت جهان نیز مسمی است.
زیبایی نهفته در این شهر، امروزه نیویورک را به آرمان شهرواقعی مبدل نموده است که دیدار ازاین شهر و سکونت در آن، برای بیساریها به یک آرزو تبدیل شده است. ممکن تعداد زیادی باشند که این شهر بزرگ برای هر کدامشان از اهمیت ویژه برخوردار باشد اما بالعکس برای شخص خودم نیویورک اهمیت آنچنانی ندارد، زیرا نیویورک را بگونه ای دیدم و میبینم که هرگز تصورش را نمی کردم. انتظار من از این شهر پرآوازه چیزی دیگری بود. البته این به این معنی نیست که نیویورک شهرزیبایی نباشد یا خوبی های درآن وجود نداشته باشد. نه؛ به یقین زیبایی ‌و مجلل بودن نیویورک وصف ناشدنی است. در کنار زیبایی و قشنگی که دارد، صدها موارد ارزشمند دیگری نیز است که در این شهر نهفته است. اما آنچه از دید من نامطلوب جلوه نمود و از اهمیت این شهرکاست، موجودیت طبقات اجتماعی دراین شهر، مخصوصا ازمنظراقتصادی و امکانات زندگی است. امروزه دراین شهر میان طبقات مختلف اجتماع، شکاف عمیق و آشکاری به لحاظ اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی وجود دارد که شما نظیر آن را در کمتر کشورها می یابید.
حکایت از این قرار است…
روزی که به نیویورک رسیدم و به محض ورودام دراین شهر خوشنام، اولین نگاهم به سمت ساختمانهای بسیار مجلل و قشنگ و آسمانخراش های رفت که به شهر سیمای خاص داده است. آسمان خراش هایکه با قامت بلند ایستاده است. با نگاه های شگفت زده ام، برای اولین بار وازنزدیک قامت بلند و ‌استوار این آسمان خراش ها را برانداز کردم. همه چی تا این دم در نظرم خوب جلوه می نمود اما زمان زیادی نگذشت و درست همینکه اندکی جلوتر رفتم، تا اینکه بیشترو بیشتر تر به این آسمان خراش ها نزدیک شدم، دیدم که اشخاص زیادی است که در کنار همین آسمان خراش ها که میلیاردها دلار ارزش دارد، از اثر بیکاری و بی بضاعتی خوابیده است و شب روز خود را در همانجا با وضعیت بسا تلخ سپری می نمایند. اشخاصی که شاید زندگی کردن در نیویورک، روزی از آرزوهایش بوده باشد. اینها اشخاصی است که هیچ کسی وهیچ نهادی؛ نه دولتی ونه خصوصی نه تنها که حاضر نیست و نمی‌شود تا دست آن ها را بگیرد و به داد آنها برسد بلکه هیچ علاقه ای وحتی هیچ سخنی برای نجات و بهبود شرایط و وضعیت این کتگوری از آدمها و در هیچ جای نمی زند. در مسیری که منتهی به هوتلی می شد که در جلوی مقر سازمان ملل متحد قرار داشت و قرار بود من به آنجا بروم، موارد ازاین قبیل کم نبود؛ یعنی ده ها انسانی را با عین سرنوشت دیدم که چنان مظلومانه بر روی زمین لمیده بود. دیدن این صحنه و وضعیت واقعا روحیه ام را دگرگون کرد، انسانی در مرکز اقتصادی ترین شهر دنیا با چنین وضعیت. این صحنه تصویری را در ذهنم حک کرد که شاید یک عمر به همراهم خواهم داشت. اینجا بود که این آسمان خراش ها و در مقابل این بی کسی آدمها و وضعیت شکننده ی که اینها داشت، من را متوجه حقیقت واقعیت های آشکار موجود در این شهر نمود. واقعیتی که حکایت از بی عدالتی آزار دهنده و تفاوت بارز میان گروه های اجتماعی دراین شهر می نمود.
یکشنبه اولین روز بود که در آن برنامه های کاری ما رسما آغاز شد. دراین روز جلسه ای را به هدف اینکه چگونه می توانیم از Storytelling کمک گرفته و افکار عمومی را تغییر داد با مدیریت خانم کیتی لوند داشتیم سپس میزبانی خانم شارلوت پتری گورنیتسکا دستیار دبیرکل سازمان ملل متحد ومعاون مدیر اجرایی یونیسف داشتیم. دراین جلسه من و به شمول نه تن دیگر از برندگان جایزه چایلد تن از کشورهای مختلف اروپا و امریکا اشتراک داشتیم که جلسه با صحبت های خانم میزبان شروع شد. ایشان صحبت هایش را با خوش آمد گویی به ما به شهر نیویورک آغاز وبا انتقاد کردن شدید از ایالات متحده آمریکا و بعضی کشورهای دیگر از بهراینکه ایالات متحده آمریکا متاسفانه هیچ پیمان حقوق بشری را بخاطر بهبود وضعیت مردم امضاء نکرده و نخواهد کرد، ادامه داد. به دنبال صحبت های وی، هریک ازما ده تن، در ارتباط به برنامه های کاری ما، در مدت هشت دقیقه صحبت نمودیم.
شب همان روز را مهمان یکی از میلیاردرهای این شهر(نیویورک) بودیم. دقیقا در یکی از این آسمان خراش ها؛ جایی که برای من تصویر خوب ندارد و دیدنش ازیت کننده است. در اینجا لازم نمی بینم تا از این میلیاردر اسم ببرم و این صرف به لحاظ آشنایی و دوستی که میان ما ایجاد شده است، میباشد. آری، ایشان یکی از آن کسانی است که این آسمان خراش ها را صاحب است. ده ها تن کارمند صرفا در بالکن خانه شخصی اش و همینطور چندین کارمند دربار خانه مجهزو پیزاریایی عالی اش٬ بار مجلل شب و روز کار میکند. البته این فقط همان یک تکه اندک اش بود که من با چشمای خودم از وضعیت این میلیاردر دیدم اما متاسفانه در کنار همین یک از آسمانخراش ها و در همسایگی و جلوی چشمان همین شخص، چندین فرد بی سرپناه و بدون محل بودوباش، شب و روز خود را سپری می کند. این نمونه ای کوچک از یک واقعیت تلخ بود که من همان شب از نزدیک تجربه اش کردم.
همچنان اشتراک در برنامه معرفی برنامه های چایلد تن از سوی بنیاد چایلد تن و نیز اشتراک در ورکشاپ که به منظور بهتر ساختن وضعیت حقوق بشر به صورت کل و وضعیت کودکان به طور خاص تنظیم و برگزار شده بود؛ بخش عمده ی از برنامه های من در طی این سفر بود. این ورکشاپ که برای چهار روز برگزار شده بود یک ورکشاپ بس آموزنده و درعین حال چالش برانگیز بود. در طی این ورکشاپ به موضوعات مهمی از قبیل: چگونه می توانیم از خودمان بهتر مراقبت کرد تا حین کمک رساندن به دیگران ازپا نمانیم؟ امکانات مالی را چگونه می توان بیشتر جذب نمود؟ آموزش کارمندان و…
به دنبال ورکشاپ ها چهار روزه، چهارشنبه روز ما با بازدید از «دادگاه عالی مهاجرت نیویورک» آغاز شد. دادگاه مهاجرت نیویورک در یک ساختمان چهارده طبقه ی قرار دارد که در هر طبقه آن حداقل سی و یک محکمه همزمان برگزار می شود. این دادگاه که بیشتر به شکنجه گاه پناهجویان میماند نارسایی ها و بی عدالتی های زیادی در آن به نظر می رسید. رسیدگی قاضی ها به پرونده های پناهجویان هرچند در حضور مردم عام صورت می گرفت ولی این گونه رسیدگی، فاقد دقت کردن از سوی قاضی ها بود و هیچ قاضی بیشتر از پنج الی ده دقیقه برای یک پرونده وقت نمی گذاشت. مشاهده این وضعیت دراین دادگاه، مرا بیشتر کمک کرد تا به واقعیت های ویرانگر دراین شهر زیادتر پی ببرم.
به همین ترتیب دیدار از «میدان تایمز» داشتم که در بعدازظهر همین روز صورت گرفت. این میدان یکی از مراکز مهم و مشهور تجارتی و گردشگری شهر نیویورک است و به خاطر همین میدان است که نیویورک شهر که لقب «هرگز به خواب نمی رود» را به خود گرفته است.

گفتنی ها بسیار است اما به دلیل به درازا کشیده شدن متن در همین جا نقطه پایان می گذارم و متباقی حرفها را می مانم برای روزهای بعد.
در ختم لازم میبینم که از بنیاد چایلد تن بابت اینکه زمینه این سفر ارزشمند را مساعد ساخته است واز بهر همه همکاری هایش صمیمانه تشکری نمایم.

Comment

There is no comment on this post. Be the first one.

Leave a comment